Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «فردا»
2024-05-04@00:05:59 GMT

منشی ۲۳ ساله صیغه مرد متاهل!

تاریخ انتشار: ۲۴ مرداد ۱۳۹۷ | کد خبر: ۲۰۱۵۱۷۶۶

منشی ۲۳ ساله صیغه مرد متاهل!

اختلافات من و «مرتضی» از حدود یک سال و نیم قبل زمانی آغاز شد که فهمیدم همسرم منشی ۲۳ ساله شرکت را به عقد موقت خودش درآورده است.

نوداد: دنیا روی سرم خراب شد. زندگی ام را دوست داشتم و سال‌ها برای آسایش و آرامش همسر و فرزندانم تلاش کرده بودم. تلخی‌ها و شیرینی‌های زیادی را تجربه کرده بودم و در کنار دخترانم احساس خوشبختی می‌کردم.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

«مرتضی» در یک شرکت خصوصی مشغول به کار بود و من به همان حقوق اندک او قانع بودم چرا که هیچ گاه دوست نداشتم همسرم برای درآمد بیشتر دچار مشکل شود.

آن شب وقتی گریه کنان به او گفتم از ماجرای ازدواجش خبر دارم مشاجره سختی بین ما آغاز شد و او من و دخترم را کتک زد. مرتضی مدعی بود فقط به خاطر دلسوزی با آن زن جوان که دارای یک فرزند بود ازدواج کرده است تا فرزند آن زن مطلقه سایه پدر را بر سرش احساس کند.

ولی من نمی‌توانستم این حرف‌ها را قبول کنم. درگیری‌ها و اختلافات ما هر روز بیشتر می‌شد به طوری که دختر بزرگم تحت تاثیر کشمکش‌های خانوادگی ما و با یک تصمیم احمقانه اقدام به خودکشی کرد، اما خوشبختانه من خیلی زود متوجه شدم و او را به مرکز درمانی رساندم.

وقتی شرایط زندگی ما به این جا رسید تصمیم به شکایت از همسرم گرفتم تا حداقل نفقه قانونی را از او بگیرم. در همین حال بود که مشاور کلانتری هوویم را برای برگزاری جلسه مشاوره دعوت کرد آن زن جوان وقتی وضعیت زندگی مرا شنید با چشمانی اشکبار گفت: من فقط به خاطر فرزندم حاضر به ازدواج با مرتضی شدم و قرار بود این ماجرا پنهان بماند، اما از این که مدت هاست زندگی خانواده‌ای را آشفته کرده ام، اطلاعی نداشتم...

منبع: فردا

کلیدواژه: منشی جوان ازدواج صیغه ای مرد متاهل

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.fardanews.com دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «فردا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۰۱۵۱۷۶۶ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

فقط یکی از معلم‌ها می‌داند

‌خبرگزاری مهر، گروه مجله _ مرتضی درخشان: اینکه یک پسر در آینده چه‌کاره می‌شود را می‌توان اول از همه از خودش پرسید و پاسخی که دریافت می‌کنید اغلب خلبان، پزشک یا مهندس است. البته ضمن احترام به صنف «لاستیک فروشان»، این قاعده، استثنائاتی مثل آن لاستیک فروش محترم هم دارد؛ اما این پاسخ اصلاً معتبر نیست، شما باید از افراد دیگر هم بپرسید، هرچند، در آنها هم پاسخ کلیشه‌ای بسیار دیده می‌شود.

مثلاً در زمان ما پدر و مادرها مصرّاََ معتقد بودند که ضمن احترام به شغل شریف «حمالی»، ما نهایتاً حمال می‌شویم که البته بعضی اعتقاد داشتند که همان موقع حمال هستیم که البته با پیشرفت تکنولوژی و آشنایی پدر و مادرها با مشاغل جدید امروزه این رویه تغییر کرده و بخصوص مادرها معتقدند که بچه‌ها «یک چیزی» می‌شوند که آن یک چیز حتماً حمال نیست.

خاله‌ها و دایی‌ها معتقد بودند که این بچه هوش سرشاری دارد و ضمن احترام به «یک جایی»، یک روز این بچه به یک جایی می‌رسد! البته اگر شما رقیب فرزندان آن‌ها بودید ضمن احترام به «هیچ جا» شما به هیچ جا نمی‌رسیدید.

عموها و عمه‌ها خیلی متأثر از رفتار پدر و مادر شما آینده شما را ترسیم می‌کردند و اگر شما را دوست داشتند می‌گفتند که این بچه خیلی «باهوش» است و ضمن احترام به مقام شامخ «پدر»، یک روزی مثل پدرش یک چیزی می‌شود، اما اگر پدر شما و همسرش را دوست نداشتند، ضمن احترام مجدد به مقام شامخ «پدر» می‌گفتند، این هم مثل پدرش هیچ چیز نمی‌شود.

بهترین روش برای فهمیدن آینده فرزندان، جست‌وجو در بین معلم‌های مدرسه بود. نه اینکه معلم‌ها بدانند؛ اما یکی از معلم‌ها معمولاً می‌فهمید. شما باید بگردید و برای هر دانش‌آموز آن معلم خاص را پیدا کنید.

از نظر مشاوران مدرسه که همه دانش‌آموزان اگر با همین روند ادامه بدهند ضمن احترام به «مشکلات جدی»، در آخر سال به مشکلات جدی بر می‌خورند. معلم‌ها هم اغلب معتقدند که ضمن احترام به «زندانیان و خلافکاران»، دانش‌آموزان آخرش از راه به‌در می‌شوند و از این حرف‌ها! اما یک معلم هست که انگار همه‌چیز را می‌فهمد، یکی که هر دانش‌آموز یکی برای خودش دارد و مال من «علیرضا افخمی» بود؛ معلم ریاضی سال اول دبیرستان.

من استعداد خاصی در فیزیک، هندسه و ورزش داشتم، خودم در کودکی فکر می‌کردم که فضانورد بشوم، در راهنمایی تصورم این بود که مدیر یک جایی خواهم شد، اما در دبیرستان، وقتی آقای افخمی به ما موضوع تحقیق داد که یک جوان چه خصوصیاتی باید داشته باشد، وقتی نتیجه کارها را بررسی کرد و به کلاس برگشت از یک ساعت و نیم زمان کلاس، حدود یک ساعت در مورد تحقیق من صحبت کرد. نه اینکه از تحقیق خوشش آمده باشد، نه! از یک جمله خوشش آمده بود. من یک جایی از این تحقیق برای نقل قول از پدرم نوشته بودم: «پدرم می‌گوید…» و همین جمله شده بود موضوع کلاس ما!

اصلاً قواعد تحقیق را رعایت نکرده بودم، حتی حرف مهمی هم در تحقیقات من نبود. علیرضا افخمیِ جوان، که خیلی لاغر بود و ریش کوتاه یک دستی داشت از این شکل نقل قول من خوشش آمده بود. او همان معلم من بود که فهمید قرار است چه‌کاره شوم، اما من همیشه با او «ارّه بده و تیشه بگیر» بودم. نهایتاً روزی که فهمیدم او درست فهمیده بود، دوست داشتم اینها را برایش بنویسم و بخوانم، اما سرطان این حسرت را به دل من گذاشت و آقای افخمی را توی بیمارستان پیدا کرد و با خودش برد.

خیلی دوست نبودیم، اما می‌توانستیم در پیری دوستان خوبی باشیم. مثل بعضی‌ها که این روزها دوستان خوبی برای هم شدیم. «علیرضا افخمی» خیلی شاگرد داشت، حتی شاید وقتی بعد از مدت‌ها من را می‌دید نمی‌شناخت، اما من فقط و فقط یک افخمی داشتم…

کد خبر 6094247

دیگر خبرها

  • فال حافظ امروز : یک غزل ناب و یک تفسیر گویا (15 اردیبهشت)
  • اعترافات ناامیدکننده رایان بابل: در لیورپول تنها و مضطرب بودم
  • اعتراف ستاره سابق لیورپول: همیشه مضطرب بودم
  • حجازی: خارج از ایران بودم و به خاطر استقلال برگشتم
  • کوه‌ها هم ترک برمی‌دارند!
  • زلاتان ابراهیموویچ: هنوز هم بهترین هستم؛ به خاطر بچه‌هایم تصمیم به خداحافظی از فوتبال گرفتم
  • بیک زاده: پیشنهاد منچسترسیتی به خسرو حیدری؟ من اگر جای او بودم می پذیرفتم! / فیلم
  • کتاب «معجزه شکرگزاری» کلید رضایت خاطر درونی را بیان می‌کند
  • یک برنامه رادیویی مرا به زندگی برگرداند
  • فقط یکی از معلم‌ها می‌داند