سایه جوان ۳۰ ساله بر ستارههای فرهنگ
تاریخ انتشار: ۲۷ مهر ۱۳۹۹ | کد خبر: ۲۹۶۷۱۰۶۳
مرتضی کیوان، شاعر، منتقد، پایهگذار انجمن ادبی شمع سوخته و از نخستین ویراستاران به معنی امروزی بود؛ اما هیچکدام از اینها سبب شهرت او نیست، بلکه آنچه نام او را جاودان کرده است توانایی شگفتش در دوستیابی و شناخت و پرورش استعدادهای ادبی و هنری بود.
دنیایاقتصاد در ادامه نوشت: کیوان با وجود عمر کوتاهش، یکتنه مانند بنگاه استعدادیابی ظاهر شد و در شناخته شدن و پر و بال دادن طیف وسیعی از اهالی قلم نقش بسزایی ایفا کرد.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
نجف دریابندری، مترجم فقید درباره او گفته است: «من نمیدانم کیوان دوستانش را به چه ترتیبی انتخاب میکرد، ولی میدانم که یک دیدار کافی بود که کیوان تو را به دوستی خودش انتخاب کند، حتی بدون آنکه خودت بدانی. آن وقت همه چیز تو به او مربوط میشد. اگر شاعر یا نویسنده بودی نگران شعرت یا نوشتهات میشد. اگر ناخوش یا بیکار یا افسرده یا عاشق میشدی مشکلت را باید با کیوان در میان میگذاشتی یا به او مینوشتی.
استعدادی که در او بهطرز عجیبی شکفته بود، توانایی کشف و پرورش استعداد دیگران بود. خود من یکی از آن دیگران هستم … کیوان بود که دست مرا گرفت و راهی را که بعد از او طی کردم پیش پایم گذاشت، نه اینکه هرگز یک کلمه درباره کارم و آیندهام و این جور چیزها به من گفته باشد. او فقط مرا جدی گرفت و با من طوری رفتار کرد که انگار من هم برای خودم کسی هستم. به همین دلیل همیشه فکر کردهام که اگر کسی شدهام تا حدی به یمن تربیت او بود...»
هوشنگ ابتهاج (ه. الف سایه) درباره خصوصیات فردی کیوان گفته است: «کیوان از همه ما بیپولتر بود. همیشه مقروض بود. برای اینکه خرج خونه داشت و مادر و خواهرش رو اداره میکرد و از طرف دیگه فوقالعاده دست و دلباز بود و اگه پول داشت خرج رفقاش میکرد. یه روز دی ماه سال ۳۰ بود، و هوا خیلی سرد بود. من چنین سرمایی رو تو تهران به یاد ندارم... البته ما چنان با هم خوش بودیم که به سرما و گرما فکر نمیکردیم. کیوان به من گفت سایه من صدای دندونات رو میشنوم. وقتی گفت فهمیدم که هوا خیلی سرده.
بعد منو برد به دکهای، یه چیزی خوردم و کمی گرم شدم. او رقصان یه پر گوجهفرنگی گذاشت سر چنگال و گذاشت تو دهن من، خودش هم پول رو داد. هیچی هم نخورد. کیوان هم سردش بود و مثل من فقط یک کت و شلوار پوشیده بود. ولی به فکر من بود. بخشی از فقر کیوان بهخاطر این بود که کتاب و مجله و روزنامه بیمحابا میخرید. از همه چیز خبر داشت. ممکن نبود که کتابی دراومده باشه و کیوان ندیده باشه. پیش از همه ما خبر میشد. همه چیز هم میخوند.»
احمد جزایری، از دوستان مرتضی کیوان درباره او گفته است: «من در سال ۱۳۳۰ با مرتضی آشنا شدم... یکی از روزهایی که قرار داشتیم، من نامهای را که همان روز از مادرم رسیده بود، در دقایقی که منتظر آمدن مرتضی بودم، میخواندم و از اینکه مادر از نامه ننوشتن من گله کرده بود چنان متاثرشده بودم که گویا اشکی بر صورتم نشسته بود.
در همین حین مرتضی سر رسید و پس از آگاهی از موضوع، علت نامه ننوشتن مرا پرسید و من بهانه کردم که فرصت نمیکنم برای خرید تمبر به پستخانه بروم- که گویا در آن زمان تمبر را فقط از پست مرکزی در خیابان سپه میتوانستیم بخریم- نمیدانم با چه تردستی مرتضی نشانی مادر مرا از پشت پاکت برداشت و در دیدار بعد ۱۰ پاکت تمبر شده با نشانی مادرم به دست من داد و گفت دیگر بهانهای برای نامه ننوشتن نخواهی داشت... و با این توضیح که ما انسانهای «ویژه» باید از هر لحاظ نمونه صمیمیت و محبت و رفتار خوش باشیم...»
مرتضی کیوان که مانند بسیاری از روشنفکران همدوره خود به جریانات چپ گرایش داشت در سن ۳۳ سالگی درحالیکه پس از کودتا سه تن از نظامیان فراری سازمان نظامی حزب توده را در خانه خود پنهان کردهبود، دستگیر شد و سرانجام به اتهام خیانت اعدام شد. این در حالی بود که تنها سه ماه از ازدواج او با پوری سلطانی (از پایهگذاران علوم کتابداری و اطلاعرسانی در ایران) میگذشت.
مرگ کیوان ضربه روحی بزرگی به دوستان و جامعه روشنفکری وارد کرد؛ خاطرهای تلخ که نه فقط در آثار این شاعران و نویسندگان نمود یافت که تا واپسین دقایق عمرشان با آنها همراه بود. آیدا، همسر احمد شاملو نقل میکند: «شاملو سه روز بود که نخوابیده بود و درد شدید داشت. بهش گفتم: احمد یه خرده چشمات رو هم بذار شاید خوابت ببره. شاملو گفت: نه! این طوری بهتر میبینمش. زلال میبینمش. گفتم: کی رو؟ گفت: مرتضی کیوان رو؛ و بعد رفت تو اغما و دیگه حرف نزد. این آخرین حرف شاملو بود.»
منبع: فرارو
کلیدواژه: انتخابات ریاست جمهوری آمریکا ویروس کرونا مرتضی کیوان شاعر مرتضی کیوان
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت fararu.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «فرارو» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۹۶۷۱۰۶۳ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
واکنش نشریۀ 29 ساله به حذف سریال «حشاشین» از شبکۀ نمایش خانگی/ علاقه ایرانیان به داستان حسن صباح تاریخی است؛ نسازی، میسازند(+ جلد)
عصر ایران- هفته نامۀ 29 سالۀ «امید جوان» با اختصاص روی جلد خود به تصویر ایفاگر نقش حسن صباح در سریال مصری «حشاشین» منع نمایش آن را به منظور مقابله با تحریف تاریخ بی فایده دانسته و نوشته وقتی خودمان به تاریخ خودمان نپردازیم و سریال نسازیم دیگران این کار را انجام می دهند.
امید جوان با انعکاس دیدگاه خبرگزاری رسمی دولت در دفاع از این ممانعت و بی اثر بودن سریال و نظر سید عبدالجواد موسوی - روزنامه نگار- در بی حاصل بودن این اقدامات به خوانندگان خود قول داده در یکی از شماره های آینده خسرو معتضد به تفصیل به این سریال خواهد پرداخت.
تاریخ پژوه مشهور که خود با ذبیح الله منصوری نویسنده «قلعه الموت» آشنا بوده پی گیر و علاقه مند سریال های تاریخی است.
امید جوان نوشته :علاقه ایرانیان به داستان حسن صباح و قلعه الموت موجب استقبال از سریال مصری «حشاشین» شده و چاره کار را در این دیدند که از سکوهای نمایش خانگی حذف کنند ولی مگر در این روزگار می شود مردم را از تماشای آنچه دوست دارند منع کرد؟ بله، تاریخ واقعی ما نیست ولی مگر دست کارگردانان ما برای ساخت سریال تاریخی باز است یا صدا وسیما اجازه می دهد که با نگاه غیر ایدیولوژیک به تاریخ نگریسته شود؟
درباره مرحوم منصوری هم یادآور شده:یکی از دلایل محبوبیت و شهرت ذبیح الله منصوری که افسانه و تاریخ را به هم می آمیخت همان رمان قلعه الموت بود و با این پیشینه استقبال و حداقل کنج کاوی درباره این که حشاشین چه تصویری از حسن صباح و باطنی ها ترسیم کرده شگفت آور نیست.
کانال عصر ایران در تلگرام بیشتر بخوانید: چشم، دیگر سریال حشاشین نمی بینیم!/ «چه تکاپوی رقت انگیزی»